کابل هم جامه سپید شد!
دو روز برفباری در کابل
دو روز متوالی است که هوای کابل برفی است، زمینش سپید پوش شده است، نفس جاده هایش هوای تازه را می دهد و زمینش با حرص و ولع تمام، برف ها را در خود می کشاند گویا تشنگی مفرطی را پشت سر گذاشته باشد و از دیگر سو، مژه های درختانش، خبر از پیری و یا خواب شان می دهد که گویا فصل استراحت است و نفس تازه کردن برای بهار دیگر و بار دیگر.
دیروز، پیش از چاشت، در خانه بودم. دخترم و پسرم هر دم بیرون می رفتند و برفبازی می کردند. من هم چندان مانع شان نمی شدم. می گذاشتم که به روی برفها بلغزند و بیفتند و بیفتند. باز دوباره برخیزند. دشت شان را که یخ می گرفت، می آمدند و گرم می کردند و باز همان بود و همان. کودکی، چه روزهای دارد که نفهمیده از آن گذشتیم و ... هیچگاهی هم بر نمیگردد.
امروز صبح که در دفتر آمدم، نظری (مدیر تصویر برداری) مصروف تصویر برداری از دانه های برف بود که رقصان رقصان به زمین می نشستند و رضوانی (عبدالجکیم رضوانی، تهیه کننده برنامه زیبای گل صبح) و هزاره (انور هزاره، تصویر بردار موفق و کار کشته) در وسط حویلی جا خوش کرده بودند و هر که می آمد و از نزدیکی شان می گذشت، یاد دوران کودکی را تازه می کردند. من هم از این شوخی شان بی نصیب نماندم. در آغاز خیلی محترمانه برخورد کردم تا از گزند کلوله (پاغونده) های برف شان در امان بمانم؛ ولی نشد. زدند و من هم فرار را بر قرار ترجیح دادم و بعد خودم هم شریک بازی شدم. زدند و زدم. با مزه بود. یاد روزهای افتادم که در زمستان با همسن و سالانم می رفتیم دامنه کوه، پاغونده بازی می کردیم و زمانی که سرجه می شد(روی برف را یخ می گرفت) لخشک می زدیم( یخمالک می زدیم). چه روزهای تکرار نشدنی بود که قدرش را ندانسته، پشت سر گذاشتیم. تا چشم باز کردیم، دیدیم کوله باری از مسؤلیت ها دورمان را احاطه کرده است. هر روز هم که می گذرد، این بار، سنگینتر و سنگینتر میشود. کجاست توانایی برداشتن شان!
به هر حال، این برفباری، هوای کابل پر دود و غبار را تغییر داد. فرصت تنفس اکسیجن را داد. پیش از این، ... نه؛ دود، کاربن دای اکساید و غبار بود که می کشیدیم و گاهی هم بدون استفاده، پس می دادیم؛ ولی از دیروز به بعد، کمی اکسیجن می کشیم. این هم غنیمت است. میزان امراض طروق تنفسی، فوق العاده بالا بود که تداوی اش هم مشکل. مریضان، سر به در معاینه خانه داکتران بود. گاهی اینجا و گاهی آنجا- بدون جواب مثبت دوا. دلیل عمده؛ هوای بس آلوده شهر کابل بود که سهم ما را از اکسیجن، جیره بندی کرده بود- آنهم به تقریب صفر.
کاش این برفباری ها مثل طلوع خورشید، دوام دار باشد.
زمان، چک چک لحظه هاست